جدول جو
جدول جو

معنی ده دو - جستجوی لغت در جدول جو

ده دو
(دَهْ دُ)
دو قسمت از ده قسمت چیزی. دو عشر. نفعی است معین که سوداگران با هم دارند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده لو
تصویر ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ مُ حَمْ مَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رودخانه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
عمل نقده دوز. رجوع به نقده دوز و نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ سَ / سِ دی دَ / دِ)
آنکه روبند بدوزد. آنکه شغل وی دوختن روبند باشد. رجوع به روبنده و روبند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
شغل و عمل روبنده دوز. رجوع به روبنده دوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ /دِ)
قسمی از زردوزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
کس فرستادن. بشتاب روانه کردن: آن بود که پیاده بدرگاه گیتی پناه دوانید و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد. (نفثه المصدور، از سبک شناسی ج 3 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دوزندۀ پرده
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پیشۀ آنکس که پرده دوز است. دکّان پرده دوز
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ دو)
چکانی است یعنی مالیده ای که از آرد سازند و با دوشاب میخورند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ دَ)
دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 44هزارگزی جنوب خاوری رزن. سکنۀ آن 188 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مُ حَمْ مَ لَ کَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در شش هزارگزی باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مُ حَمْ مَ)
قصبۀ مرکز بخش میان کنگی شهرستان زابل در 23هزارگزی شمال خاوری زابل نزدیک مرز افغانستان. طول 61 درجه و 47 دقیقه و 35 ثانیه ارتفاع 489 متر. سکنۀ آن 4408 تن. آب آن ازرود خانه هیرمند تأمین می شود. در حدود 10 باب دکان و یک دبستان دارد. از ادارات دولتی بخشداری، پاسگاه مرزی، گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مُ حَمْ مَ گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. واقع در 36هزارگزی معلم کلایه. آب از رود خانه خارارود تأمین می شود. سکنۀ آن 914 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ هِنْ دَ هِنْ)
قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دِ)
منافق. (آنندراج) (غیاث) ، شجاع. (از غیاث) (آنندراج). و رجوع به ده دله شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در 26هزارگزی خاور شهرک. آب آن از رود خانه گندآب تأمین می شود. سکنۀ آن 200 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه:
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(حَ اَ)
آنکه نقده بر جامه دوزد. رجوع به نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
نادرست گویی و نادرست نویسی نغزه دوزی این واژه هیچ پیوندی با نقد تازی ندارد و در پیوند با این واژه نغز است (نغز هر چیز عجیب و بدیع را گویند که دیدن خوش آید عمل و شغل نقده دوز و آن از شعب قلابدوزی است. بدوا روی پارچه ها نقاشی میکردند و با طرحهای مخصوصی آراسته مینمودند و سپس نقده دوزی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دوز
تصویر پرده دوز
دوزنده پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دوزی
تصویر پرده دوزی
پیشه آن کس که پرده دوز است، دکان پرده دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائده دودیه
تصویر زائده دودیه
روده کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده ده
تصویر ده ده
زر وسیم کامل عیار مسکوک خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقده دوز
تصویر نقده دوز
آنکه نقده را روی پارچه های گرانبها دوزد
فرهنگ لغت هوشیار
ده دوکه
فرهنگ گویش مازندرانی
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در جنوب التپه ی بهشهر، نام مکانی در بالاجاده.، آبی که با تفاله ی غوره آمیخته شود تا ترشی به جامانده در آن.، آبیاری دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی